مبادا از غافله عشق جا بمانیم…
تلویزیون را روشن میکنی. فرقی ندارد، تجربهاش را داشته باشی یا نه. همین که تصاویر و فیلمهایش را ببینی، هر چند آرشیوی، دلت را در کنار ستونها مییابی. بیجهت نیست که میگویند بُعدمنزل نبوَد در سفر روحانی. انگار خودت را میان آن جمعیت میلیونی میبینی. با أنها، دست و پا شکسته حرف میزنی. در کنارشان، چای میخوری و از محبتی که این همه آدم را از جایجایِ جهان، کنار هم جمع کرده است، لذت میبری.
هر سال همین است. انگار عاشورا، برای هزار و سیصد و چندمین بار، تکرار میشود. و میدانیم، صاحبِ زمان مان (ع)، واقعه را به چشم، می بیند و خون گریه میکند. اما فقط، میدانیم. چقدر نالایقیم که در چنین غمی، تنها دل مان میگیرد. و گاهی، یکی دو قطرهای اشک میریزیم؛ که بابتش چقدر از خدا طلبکار میشویم.
همیشه هدف مهم است. هرچند زبان یکدیگر را به خوبی متوجه نشویم. همین که همه مان، ذکر یا اباعبدالله روی لبهایمان است؛ برای یکیشدن دلهایمان کافیست.
آنان که از حسین (ع) هیچ نمیدانند، سفر را سخت میپندارند. و چقدر دلم به حالشان میسوزد؛ که در این دنیای فانی، عشق ابدی را نیافتهاند.
وقتی وارد نجف میشوی، تمام احساس غربتی که در طول سفر در یک کشور دیگر، در دلت ایجاد شده بود، از بین میرود. انگار که وارد خانه پدریات شدهای. همانقدر آشِنا و دوستداشتنی. ایوان نجف دقیقاً کاخ یک امیرالمؤمنین (ع) ازلی و ابدی را نشانتمیدهد. سر تا پایت مسرور این عنایت میشود، که از میان این همه خلقِ بیگانه با علی (ع)، تو اینجایی. او را میشناسی و ولایتش را با جان و دل، پذیرفتهای. از خود بیخود میشوی و در برابر این همه لطف پروردگارت، به خاک میافتی.
السلام علیک یا امیرالمؤمنین (ع)
و اما در ادامه راه…
اصلاً انگار نیازی نیست، کسی بگوید؛ به کربلا رسیدهای. به ناگاه چنان حال دلت تغییر میکند که اگر با جنس غمش، اندکی آشنا باشی، متوجه میشوی. انگار هوا سنگین میشود. آسمان میگیرد. و تو با ابر و باد و مه و خورشید و فلک، همدرد میشوی. وقتی اولین اشک از چشمانت جاری شد، صدای گریه آنها را هم میشنوی. و به یسبّح لله ما فی السماوات و ما فی الارض، ایمان میآوری.
هربار وقتی دوربین، از طرف زائران، گنبد حرم حضرت عباس (ع) را نشان میدهد، انگار تو هم با آنها رسیدهای. حقا که وصال، چقدر دلنشین است. اما اگر بخواهی شیرینی این وصل را بچشی، به قول شاعر؛ سحر وصل همیشه، شب هجران دارد. تا دلیل دلتنگیات را ندانی؛ برای دیدار، شتاب نمیکنی.
در هنگام ورود، روبهروی در، مَشکی آویزان است. انگار کسی در گوشَت نجوا میکند: ای اهل حرم، میر و علمدار، نیامد! و اینجاست که ناخودآگاه چَشمهایت، خیس میشوند. حرم سقّا پر است از عطر ادب و ایثار. هیچکس از نزد بابالحوائج، زیبا قمر بنیهاشمیان، دست خالی بازنگشته است. اما تو حاجت دنیایی نداری. فقط از او میخواهی، یاریات کند تا او را الگوی خویش قرار دهی. و در راه امامِ زمانت (عج) از خود بُگذری.
السلام علیک ایها العبدالصّالح) ع)
سپس وارد بینالحرمین میشوی. زمینِ زیر پایت، دلسوختهترینشاهد در دسترس است. در هر نقطهاش که پا میگذاری، به یاد مقتلها و نوحههایی که از کودکی شنیده بودی، میافتی. هرچقدرگریه کنی، دلت آرام نمیگیرد.
اینجا زمین عجیبی است. با وجود داشتن فرات، تشنگی دیده؛ در روز روشن، ارباًاربا، تیر سه شعبه، پیراهن کهنه، خنجر، نعل تازه اسب، و در اواخر روز، دو خورشید را یکی بر سرِ نی، و دیگری را در آسمان دیدهاست. بعد از آن؛ غارت، گوشواره های خونین، تازیانه، خیمههای سوخته، و در نهایت، اُسرایی از جنس نور دیدهاست.
گوش دلت را که باز کنی، میشنوی! هنوز صدای هل من ناصر میآید. کودکی، اَحلیٰ مِن العسل میگوید. اَدرِک اَخاک شنیده میشود، هنوز بانویی مهلاًمهلا میگوید. و فضا، بعد از شیهه ذوالجناح، آکنده از گریه و ناله زنان، و جیغ و ترس دختران است.
وقتی به حرم ارباب میرسی، سر بلند میکنی و گنبد طلایی را میبینی. خستگی و درد پاهایت، به یکباره فراموش میشوند. تو میمانی و یک دل بیقرار که تنها چند قدم با شش گوشه، فاصله دارد. وقتی وارد میشوی، جایی به عربی نوشته است به سوی قتلگاه. بیمقدمه، صدایی از عمق وجودت بلند میشود: به سمت گودال از خیمه دویدم من؛ دیر رسیدم من. و میبینی که گونههایت خیس شدهاست. بالاخره، به حرم سیّد و مولایترسیدهای. آمدهای تا این بار؛ از نزدیک، تجدید بیعت کنی. عهد ببندی که همچون منتظرانِ کوفه، نباشی. وقتی العجل گفتی و آمد، ناصرش باشی.
السلام علی الحسین (ع)
و علیٰ علیّ بن الحسین (ع)
و علیٰ اولاد الحسین (ع)
و علیٰ اصحاب الحسین (ع)
اگر تجربهاش را داشتهاید، خوش به سعادتتان. قبول حق.
برای بنده حقیر و تمام کسانی که در آرزوی عاشقانهترینراهپیمایی هستند، دعا بفرمائید. مبادا از غافله عشق، جا بمانیم.
التماس دعا
متن خیلی قشنگی بود……دلتنگی هممون برای اربعین را خیلی قشنگ و با احساس نشون میده
ممنونم از نویسنده این دلنوشته قشنگ که برای لحظاتی حال دلم را کربلایی کرد
بسیار زیبل و دلنشین