پیوند علم اقتصاد و روانشناسی
اقتصاد متعارف، انسانها را موجوداتی محاسبه گر، همه چیزدان و در بند نفع شخصی، در نظر میگیرد، که همواره در پی یافتن روشهایی برای حداکثر کردن درآمد و ثروت خود هستند. در حالیکه در یکی از شاخه های جدید علم اقتصاد، تلفیق شیرین روانشناسی و اقتصاد بنام اقتصاد رفتاری وجود دارد که درباره ی فرآیند تصمیم گیری انسان هاست. دانشی است که با ترکیب دانسته های اقتصادی ما و دستاوردهای دانش روانشناسی و به طور خاص روانشناسی شناختی تلاش در توصیف رفتارها و تصمیم های اقتصادی ما دارد. اگراقتصاد متعارف عقیده دارد که انسانها به صورت عقلانی عمل میکنند، اقتصاد رفتاری آنها را موجوداتی با عقلانیت محدود در نظر میگیرد. اقتصاددانان رفتاری براین عقیده اند، که اقتصاد خود به تنهایی شامل یکسری ریاضیات، اعداد، ارقام و نمودارهای قبل پیش بینی و منطق گراست که همیشه بازخوردهای رفتاری مردم، پیروی از آن را نشان نمی دهد. زیرا آدم ها بیشتر با توجه به احساسات، حدسیات و هیجانات زودگذر خود تصمیم می گیرند و نه لزوما با تحلیل های دقیق منطقی . البته این مطلب بدین معنی نیست که انسان ها عملکردی به دور از عقل دارند، بلکه مفهوم مطلوبیت و عقلانیت اقتصادی را در تصمیم گیری ها مورد بررسی قرار می دهد وازآن جایی که مطلوبیت یک مفهوم کیفی و ذهنی است، در بسیاری از موارد می تواند مغایر با پیش بینی های اقتصادی در چهارچوب عقلانیت صورت پذیرد و این همان نقطه ی عطف اقتصاد رفتاری است. احساسات نقش پررنگی را در تصمیم گیری افراد ایفا میکنند و اقتصاد رفتاری از تاثیر آنها غافل نیست. در حالیکه در مدلسازی اقتصاد متعارف نقش احساسات عموماً نادیده گرفته میشود.
جالب است بدانید ،جایزه ی نوبل اقتصاد به “ریچارد تالر” در زمینه ی اقتصاد رفتاری رسید. او که لقب پدرعلم اقتصاد رفتاری دارد، در تحقیقاتش نشان داد که چگونه می توان از تلفیق اقتصاد و روانشناسی کمک گرفت تا اکثر تصمیمات غیر منطقی اقتصادی افراد را توجیه کرد. در واقع بررسی ها نشان می دهد که افراد اجتماع، بارها استقبال و خریدهای شگفت انگیز داشته اند که با هیچ یک از منطق های اقتصادی سازگار نداشته است. بنابراین اگر انسان موجودی کاملا منطقی بود باید به پیشنهادهای مشابه، واکنشی یکسان نشان می داد که در بسیاری از موارد رفتارهایی متناقض با این امر دیده شده است. شاید بارها از جلوی ویترین مغازه ها گذر کرده و با دیدن یک محصول زشت این سوال را با خود پرسیده اید، که واقعا چه کسی این محصول را می خرد؟ و یا چه منطق اقتصادی می تواند توجیه کننده ی فروش بیشتر محصولاتی با قیمت نود و نه هزار تومان باشد، تا صد هزار تومان و یا صدها مورد از این قبیل.یا اینکه از نظرعقلانی، کم شدن قیمت اجناس باید رابطه ای مستقیم با افزایش فروش داشته باشد، اما اقتصاد رفتاری مرزی برای این قاعده در نظر می گیرد و و نشان می دهد، همیشه این قانون صادق نیست. اگر قیمت یک کالا بیش از اندازه ارزان شود، خریداران از انتخاب آن صرفنظر می کنند. خیلی از ما به داشتن حال خوب اهمیت بیشتری می دهیم. به همین دلیل برخی از مردم ترجیح می دهند به بازار بروند، تا کالایی را به صورت اینترنتی ده هزار تومانی ارزان تر بخرند، حتی صرفنظر از وقت صرف شده و هزینه های رفت و آمد که همگی قیمت تمام شده را بالاتر می برد.
اینجاست که اقتصاد رفتاری نشان می دهد که چرا مردم بعضی وقت ها تصمیمات نامعقول می گیرند و چرا و چگونگی رفتارهای آن ها از پیش بینی های مدل های اقتصادی پیروی نمی کند.چرا بیشتر مردم برخلاف پیش بینی های علم اقتصاد، وقتی کالایی گران می شود، برای خرید آن صف می بندند. قدر مسلم انسان ها ربات نیستند و نمی توان رفتارهای آن ها را طبق الگوهای از پیش تعیین شده، بررسی نمود. اقتصاد رفتاری تلاش می کند که درک روانشناسان را به تجزیه و تحلیل های خشک و منطقی اقتصادی پیوند بزند و افراد را با اصلاح موانع شناختی و عاطفی، برای پیگیری علاقه ی شخصی خود به سوی رفتارهای سالم و منطقی تری رهنمون سازد.در این راستا، شناخت و بررسی دقیق تر و درس هایی از اقتصاد رفتاری می تواند منجر به محیطی در پیرامون و جامعه شود که مردم را به سمت انتخاب های درست تر و به تبع آن زندگی سالم تر هدایت نمود.