
تصویر این نسل را شاید بتوان در یک چهار راه شلوغ و همیشه روشن ترسیم کرد. از یک سو، خیابانی به سوی گذشته می رود؛ پر از نشانه ها، ارزش ها و رسم و رسوم دیرپایی که نسل های پیشین، مانند میراثی گرانبها، برایشان به جا گذاشته اند. از سوی دیگر، خیابانی مدرن و پر زرق و برق به آینده باز می شود؛ پر از امکانات، آزادی های فردی، ایده های نو و فرهنگ های رنگارنگ جهانی که از طریق پنجره های بی پایان اینترنت به درون زندگی هر جوانی راه یافته است. این نسل، نسلی است که در این چهار راه ایستاده است. نه کاملاً به آن خیابان سنتی تعلق دارد و نه این خیابان مدرن کاملاً از آن اوست. او در میانهٔ خاکستری و گاه گیج کننده ای زندگی می کند و پیوسته با این پرسش اساسی دست و پنجه نرم می کند: من کیستم؟
این پرسش، قلب بحران هویت نسل امروز است. بحرانی که ریشه در دوگانگی عمیقی دارد؛ کشمکش میان آن چه از سنت به ارث برده و آن چه از مدرنیته می طلبد. این یک جنگ بیرونی نیست؛ جنگی درونی است که در سکوت ذهن و دل جوانان جریان دارد. آن ها نه می خواهند کاملاً از گذشته جدا شوند — چرا که بخشی از ریشه های هویتی شان در آن جا نهفته است و نه می خواهند از قطار سریع السیر جهان امروز جا بمانند. این حفظ تعادل، کاری است به غایت دشوار و انرژی بر. ریشه های این بحران را باید در خانه جستجو کرد؛ جایی که والدین، اغلب با بهترین نیت ها، می کوشند ارزش های خود را انتقال دهند.
ارزش هایی که حول محور خانواده، احترام به بزرگان، ازدواج در سنین مشخص، انتخاب شغل های با ثبات و در کل، زندگی بر پایه ی یک نقشه ی راه از پیش تعیین شده می چرخد. برای آن ها، این ارزش ها ضامن امنیت و موفقیت فرزندان شان است. اما نسل جدید، در جهانی کاملاً متفاوت نفس می کشد. جهانی که اینترنت دروازه های آن را به روی او گشوده است. او می بیند که در آن سوی مرزها، تعریف موفقیت، خانواده و سبک زندگی به کلی متفاوت است. می بیند که فرد گرایی، تجربه های نو، کشف استعدادهای شخصی و آزادی در انتخاب مسیر زندگی، ارزش های محوری هستند. بنابراین، هنگامی که از او خواسته می شود مطابق با الگوهای سنتی عمل کند، احساس می کند دارد بخشی از وجودش، بخشی از آرزوها و علایق شخصی اش را سرکوب می کند.
این جاست که احساس گناه و سردر گمی به سراغش می آید: اگر راه خودم را بروم، آیا دارم ناسپاسی می کنم؟ و اگر مطابق انتظارات پیش بروم، آیا دارم به خودم خیانت می کنم؟
این کشمکش تنها به خانواده محدود نمی شود. در فضای اجتماعی نیز این دوگانگی به وضوح دیده می شود. از یک طرف، جامعه با همهٔ ساختارها و نگاه هایش از او می خواهد مطابق عرف و هنجارهای شناخته شده رفتار کند. از طرف دیگر، فضای جهانی شده به ویژه فضای مجازی او را به شکستن عرف ها، متفاوت بودن و تعریف یک هویت مستقل و بی همتا تشویق می کند. یک دختر جوان ممکن است در فضای بر خط، الگوهایی قوی و مستقل ببیند که او را به جسارت و پی گیری رویاهایش ترغیب می کنند، اما در دنیای واقعی، با انتظارات و کلیشه های سنتی ای رو به رو شود که از او می خواهند محتاط و مطیع باشد.
یک پسر جوان ممکن است تحت تأثیر فرهنگ جهانی، به دنبال کشف علایق خود در زمینه هایی مانند هنر یا ورزش های خاص برود، در حالی که اطرافیان، موفقیت را تنها در مسیرهای شغلی مشخص و سنتی مانند پزشکی یا مهندسی می بینند. این تناقض، هویت او را دچار تفرقه می کند.
حتی در مورد مسائل شخصی تر و بنیادی تر مانند باورهای دینی و اعتقادی نیز این تضاد به شدت احساس می شود. بسیاری از جوانان در خانواده هایی با عقاید دینی عمیق بزرگ شده اند. اما امروزه، دسترسی بی حد و حصر به اطلاعات و دیدگاه های گوناگون از فلسفه های شرقی تا عرفی گرایی غربی این امکان را برای آن ها فراهم کرده که هر چیزی را حتی مقدس ترین باورهای شان به پرسش بکشند. این پرسش گری لزوماً به معنای رد کردن نیست، بلکه بیشتر به معنای جست و جو برای یافتن فهمی شخصی و درونی شده است. آن ها نمی خواهند عقایدشان را به صورت آماده و بدون چون و چرا بپذیرند؛ می خواهند آن را خود بسازند. اما این فرآیند ساختن، بسیار طولانی، تنها و پر از بی اطمینانی است و می تواند به احساس بیگانگی هم از جامعهٔ سنتی و هم از جریان اصلی مدرنیته بینجامد.
این بحران هویت، پیامدهای عینی و ملموسی نیز در زندگی جوانان دارد. این سردر گمی در تعریف «خود» می تواند به به تعویق انداختن تصمیم های مهم زندگی مانند انتخاب رشته ی تحصیلی، انتخاب شغل یا تشکیل خانواده بینجامد. وقتی ندانی چه کسی هستی، چگونه می توانی بدانی چه می خواهی؟ این امر می تواند به نوعی فلج تصمیم گیری بی انجامد. از سوی دیگر، می تواند باعث ایجاد اضطراب، احساس تنهایی عمیق و حتی افسردگی شود. اما در پس این بحران و سردر گمی، یک فرصت طلایی نیز نهفته است. این نسل، شاید بیش از هر نسل دیگری در تاریخ، این فرصت و جسارت را دارد که هویت خود را نه بر پایه ی اجبار و تقلید، که بر اساس انتخاب آگاهانه و درونی بسازد.
این مسیر اگر چه دشوار است، اما می تواند به ساخت هویتی قوی تر، انعطاف پذیرتر و اصیل تر بینجامد؛ هویتی که در آن، فرد می تواند عناصری از سنت را که به آن ها عشق می ورزد و برای شان ارزش قائل است مانند احترام به خانواده، مهمان نوازی یا ارزش های اخلاقی خاص برگزیند و آن ها را با عناصر مثبت مدرنیته مانند آزادی فردی، اندیشه ورزی انتقادی، و پذیرش تفاوت ها در هم آمیزد و در پایان، تلفیقی بی همتا و شخصی خلق کند. این راه حل، به معنای طرد کامل گذشته یا پذیرش کورکورانه ی اکنون نیست. بلکه به معنای یک گفت و گوی فعال و خلاق با هر دو است. به معنای پرسیدن پرسش های دشوار از سنت است: «کدام یک از این رسوم هنوز برای من و جهان من کاربرد دارند؟ کدام یک نیاز به باز تعریف دارند؟» و در همان حال، پرسش از مدرنیته: کدام یک از این آزادی ها مرا به رشد واقعی می رسانند؟ و کدام یک تنها سطحی و زود گذر هستند؟

نقش جامعه و به ویژه خانواده در این میانه، بسیار حیاتی است. به جای ایجاد فشار برای پیروی کورکورانه، باید فضایی ایجاد شود که در آن، گفت و گو، پرسش گری و جست و جوی هویت مورد احترام قرار گیرد. والدینی که بتوانند به جای تحمیل پاسخ های خود، کنار فرزندان شان بنشینند و در جست و جوی او برای یافتن پاسخ همراهی کنند، بزرگ ترین هدیه را به آن ها می دهند: هدیهٔ احساس امنیت برای کاوش خود واقعی اش. نسل امروز، دارد کاری را می کند که شاید نسل های پیشین فرصت یا جسارت آن را نداشتند: ساختن هویت از نو. آن ها دارند قالی نوینی می بافند که تارهای آن از گذشته و پودهای آن از اکنون گرفته شده است. این کار ممکن است کُند، پر اشتباه و گاه دردناک باشد، اما نتیجه ی آن می تواند یک اثر هنری بی همتا و نیرومند باشد. هویتی که هم ریشه دارد و هم پرواز می کند. شاید بحران کنونی، تولدی دشوار اما بایسته برای رسیدن به فردیتی باشد که هم به خود و هم به جهان اطرافش، با آگاهی و اصالت بیشتری پاسخ گوید.